صحرای کربلا در تب گرما و مبارزه می سوخت. هیبت جنگ و خون، هر تنی را می لرزاند و هر دلی را در بیم و هراس می افکند. در میان خون و آتش و تیغ های عریان، ناگاه زنی به میدان آمد که ستون خیمه ای را در دست داشت. همسر عبدالله بن عمیر کلبی، عمود خیمه ای را از جا برکنده بود و به سوی شوهر خسته و مجروحش می رفت تا بگوید: اگر شمشیرت را شکستند و اگر جسم نازنینت را گلستان زخم و خون کرده اند، این ستون خیمه را برگیر و از پای منشین. امام ع آن زن دلیر و خاندانش را دعای خیر کرد و فرمود: بازگرد ای زن و نزد دیگر زنان بنشین که کوره جنگ، آتشین است و رفتن در دل این آتش آدم سوز، بر زنان واجب نیست.
ام وهب فرمان امامش را اجابت کرد و به سوی زنان بازگشت. چندی نگذشت که از هر سو بر حسین و یارانش هجوم آوردند و کلبی، همسر ام وهب کشته شد. زن به سوی شوهر شتافت.نزد او نشست و غبار را از سر و صورت همسر زدود. آنگاه بر سر پیکر خونین شوهر، شعر جانسوزی را زمزمه کرد:” بهشت گوارا بادت ای مرد…” در همین حال، چشم شمر بن ذی الجوشن، به آن زن بی دفاع در میانه میدان افتاد و او را طعمه ای آسان برای سنگ دلی های خود یافت. غلامش را فراخواند؛ عمود خیمه ای را به دستش داد و با انگشت به ام وهب اشارت کرد. غلام ، پیش آمد و ستون خیمه را با همه زور مردانه اش بر سر زن کوبید.زن در کنار همسر شهیدش، نقش برزمین شد و همان جا، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
و بدین گونه روح تنها زن شهید عاشورا به سوی آسمان عزت و سربلندی پرواز کرد.(کتاب ریحانه های دشت خون براساس دانش نامه امام حسین ع).