معراج مرد از دامان زن
وقتی حسین علیه السلام او را نزد خود فراخواند، روی درهم کشید و به گوشه ای خزید. «مرا با حسین علیه السلام چه کار؟ او در راهی است که جز مرگ، پایانی ندارد.»
زن، نزد شوی رفت. گفت: ای زهیر، آیا دعوت فرزند رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم را این گونه پاسخ می دهی؟
این کلمات و چهره حیرت زده زن، زهیر را دگرگون کرد. می دانست که «دلهم» همسر وفادار و فداکارش، جز از روی خرد و ایمان سخن نمی گوید. اسب خواست و لباس رزم پوشید و به سوی خیمه های حسین علیه السلام رهسپار شد.
زن، مرحبا گویان مرد آرزوهای خود را بدرقه کرد. نیز بدو گفت: آنگاه که در بهشت جام از دست ساقی کوثر می گیری و روی در روی پیمبر خدا صلی الله علیه آله و سلم می نشینی مرا به یاد آور و شفاعت کن.
(دانشنامه امام حسیین ج 5، ص 175)